بزرگترین اشتباه زندگیم دلبستگیه ،چیزی که همیشه از احساس کردنش می ترسیدم والان تموم احساسم شده،اونم به کسی که فکر می کردم همه ی هستی ووجودمه
اصلادوست داشتن چیه؟عشق چیه؟چرا باید کسی رو دوست داشته باشیم که بعد عاشقش شیم وبعدبهشون وایسته شیم وبعد با غرور کاذب ما رو زیر پاهاشون له کنند؟؟؟!!!!!!!
آره له شدم اونم به دست کسی که 1 بار هم از گل نازکتر بهش نگفتم ،فقط دم آخری با اون همه توهیناش ازش خواستم بره ومرد شه!!!!!
این حرف واسه اونایی که فقط شکستن رو از زندگی یاد گرفتن حرف خیلی کوچیکیه ولی تنها حرفی که توی اون حال و هوا می تونستم به کسی بزنم که یه روز همه کسم بود
گذشتن روزها با تموم اون یادگاری ها،از جمله گردنبندی که اسم خودش روشه خیلی برام سخته،توی این مدت دست به کارایی زدم که شاید الان دیگه تو این دنیا نبودم.
از اون قضیه به بعدبا خودم میگم شاید خدا خواسته یه فرصت دوباره بهم بده.......
همه می گن نامرده،رفته که رفته،خوب شد حالا رفت وهزار حرف دیگه......
و تنها سوال من اینه که :اونی که دم از خدا و پیغمبر می زد چرا؟!!!!!
یاد حرفاش دیوونم میکته،یا آدم حرفی رو نزنه یا اگه می زنه پاش وایسه!
اگه بنا به رفتنش بود خوب می رفت! چرا دروغ ،چرا قسم دروغ،گریه ی دروغ،دوستت دارم دروغ،اون حتی بلد نیست دروغ بگه من اونو می شناسم،نه نه اگه می شناختم که.....
می دونم یه روز میاد و این دل نوشته هامو می خونه و تنها حرف من به اون اینه که((واسه ما که مردی نکردی واسه دیگران لااقل مردی کن))
همه بهم میگن مهربونم ،خوش خندم،دوست داشتنی ام و......با این همه خنده توی این دنیا درد دلم رو به هیچ کس نگفتم جز اون ولی......
وقتی بخوای عشق دیگه ای رو با یه عشق دیگه بپوشوی همین میشه دیگه!
ولی الان با کسی هستم و عاشق کسی هستم که از جون و دلم دوستش دارم،چون مطعلق به اونم،همه ی هستیم اونه و اون که هست زندگی من معنا پیدا میکنه،جون می گیرم،وقتی باهاش حرف می زنم درکم میگنه تو همه ی کارا دستمو می گیره،کسی که همیشه باهام بود ولی عشق به اون رو با یه عشق دیگه پیوند زدم،فکر کردم با عشق جدیدی که دارم می تونم اون رو وسعت بدم اما نشد....
تازه اول اسمش اول اسم خودمه(خ)آره اسمش خداست،خدای من،خدای خوب من،خدای خوبیها،خدای تو ،خدای ما ،خدای همه،آره خدای همه.....خدایی که اونقده با همه خوبه که هیچ کس از خوبی اون نسبت به دیگرون حسودیش نمیشه،خدایی که خدای اون هم هست و از اون بالا داره خیره خیره نگاش می کنه،منمسپردمش دست همون خدا اون میدونه کی باید جواب اشکایی که شبم رو به روز رسوندن رو ازش بگیره....
خدای من همه ی اشکام فداش و بدرقه ی راهش، دوست دارم خوشبختش کنی و به حرفایی که از سرکینه تو نوشته هام جاری می شه توجهی نکنی
می دونم همش بهونست
یه دروغ تازه داری
بزاردرداموبگم بت
حالا که دوسم نداری
تو سرم بلا آوردی
من واز ریشه سوزوندی
تازه جون گرفته بودم
رفتی وپیشم نموندی
بزاراین شبای آخر
که برات ترانه میگم
بدونی که ضربه خوردم
حالایه آدم دیگم
تو منو می خواستی اما
به غریبه دل سپردی
خوب میگی:دوسم نداشتی
چرا آبرومو بردی؟!
می دونم دیگه نمی خوای عشقمو
آروم آروم دارم از یادت می رم
به خدا قسم فقط می خوام بدونی
بی تو وچشمای نازت می میرم
مبارکه گلم