خلیج همیشه فارس 

دشت شقایق 

کودک و عاشورا 

توکلت علی الله 

pic 

 

*جمال چهره ی توحجت موجه ماست* 

*معاشقهءدرخت وآسمان* 

*معاشقهءدرخت وآسمان* 

*معاشقهءدرخت وآسمان* 

*معاشقهءدرخت وآسمان* 

*معاشقهءدرخت وآسمان**معاشقهءدرخت وآسمان* 

*معاشقهءدرخت وآسمان* *معاشقهءدرخت وآسمان**معاشقهءدرخت وآسمان**معاشقهءدرخت وآسمان*

 

 شهید سر لشکر حسن شفیع زاده 

وقتی به جاهایی می رسید که نیازمند ایست بازرسی بود خودش را معرفی نمی کرد. یکبار که با جمعی از بچه ها همراهش بودیم خیلی معطل شدیم . دادمان درآمد که خودتان را معرفی کنید که رهایمان کنند برویم قبول که نکرد هیچ ناراحت هم شد.
سال 57 وقتی امام دستور داده بود سربازها پادگان ها را ترک کنند به سربازی برخوردم که داشت کنار ماشین ارتش نگهبانی می داد . نزدیکش رفتم و گفتم :
مگر نشینده ای امام دستور ترک پادگان ها را داده
گفت : می دانم اما ما هم کارهایی داریم .
گفتم : اگر شهرستانی هستی نگران نباش جا و لباس برایت فراهم می کنم .
گفت : نه متشکرم .
در یک جلسه انقلابی که از گروه های مسلح ضد رژیم بودند او را دیدم . شرمنده اش شدم . گفت : اگر من در آنجا باشم و از اقدامات آنها با خبر باشم مفیدتر است .
بعدها فهمیدیم همه این کارها را زیر نظر شهید محراب آیت الله مدنی انجام می دهد.
بنی صدر گفته بود به نیروهای سپاه و بخصوص بسیجیها مهمات ندهید. شهید مهدی باکری و شهید شفیع زاده چه جانی کندند تا توانستند اجازه بردن یک قبضه خمپاره 120 به اهواز را بگیرند . خودشان رفته بودند ماهشهر و یک لنج کرایه کرده بودند تا آنها را ببرد به جبهه آبادان .
آقا مهدی فرمانده قبضه بود و حسن آقا دیده بان . سهمیه شان هم سه گلوله در روز بود. آمدنشان به حلقه محاصره آبادان قوت قلب زیادی برای بچه های بسیجی بود که دست خالی می جنگیدند. می گفتند : آقا مهدی و برادر شفیع زاده توپخانه آورده اند. چه ذوقی می کردند. آنقدر آنجا ماندند تا آبادان آزاد شد.
گفتم : برادر شفیع زاده اینجا محل مناسبی برای دیده بانی نیست . تیررس دشمن است .

دیگه بسه دیگه بسههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه